حالا این ها حساب کردند که در تورات و انجیل و زبور هم اشاراتی شده که آخرین حجت خدا یک وجودی است که از امام حسن عسکری (ع) به عمل می آید. و آن وجود می آید و دنیا را پر از عدل و داد می کند و همه حکومتها را ساقط می کند. این که می گویند عسکری به خاطر آن است که حکام آن زمان دور خانه آقا امام حسن (ع) را عسکر گذاشتند یعنی سرباز . زنانی بودند که آنها هم جزء عسکر بودند و در خانه آقا امام حسن عسکری (ع) آمد و رفت می کردند که مبادا آن بچه بوجود بیاید.
دوباره تکرار می کنم : آنها ائمه را حجت خدا نمی دانند اما حرفهای آنها را قبول دارند. اشخاصی در آخرالزمان هستند که نه حرفهای آنها را قبول دارند و نه آنها را حجت خدا می دانند. وای به حال آن اشخاص . آنها مشابه کفارند.
تا اینکه در شبی حکیمه خاتون ، عمه آقا آنجا بود ، امام حسن عسکری (ع) به ایشان فرمود : عمه جان ، امشب خدای تبارک و تعالی به ما مولودی عطا می کند . پرسید آقا جان از چه کسی ؟! حضرت فرمود : از نرگس . گفت اثر حمل به نرگس پیدا نیست ؟!! حکیمه خاتون خلق است ، عمه امام خلق است ! حضرت فرمود : ایشان مانند مادر موسی است که آنها هم می خواستند موسی به وجود نیاید. این مولودی هم که خدای تبارک و تعالی به ما عنایت می کند همین جور است . یک قدری طول کشید ، عمه تا در فکر فرو رفت حضرت فرمود : عمه جان فکر نکن الآن بوجود می آید ، یک دفعه دید که دیگر نرگس را نمی بیند « و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون» خدا سد می کشد. در مقابل پیامبر این آیه نازل شد ، سد کشید ! حکیمه خاتون نتوانست ببیند . حالا دید فرزندی روی دست نرگس است.
یک وقت حکیمه خاتون خیلی ناراحت آمد به امام گفت عزیز من یک مرغهایی است که آنها چشمانی جالب دارند ، روی دیوار نشسته اند و نگاه می کنند مبادا این فرزند را ببرند ما چکار کنیم ؟ حضرت فرمود : عمه جان فرزندم را بیاور ، آورد . حضرت فرزندش را به بیرون پرت کرد ، مرغها آن وجود مبارک را در آغوش گرفتند ، گویا جبرئیل بود یا میکائیل ، ایشان را گرفت ، ملائکه دیگر امام زمان(عج) را بدرقه می کنند. حضرت فرمود : عمه جان! ناراحت نباش ، این وجود باید در آسمانها برود تا آسمانیها عطای خدا را زیارت کنند ، نمی گوید بچه ، می گوید عطای خدا ! این ها ناراحت بودند یک وقت دیدند آن مرغها این طفل را آوردند و تقدیم امام حسن عسکری (ع) کردند. این است حجت خدا ! نه اینکه کسی ادعای حجت خدایی بکند. با اینکه ایشان حضور داشت وقتی که آنها درون خانه حضرت می ریختند آن وجود مبارک را نمی دیدند . حالا حضرت رشد کرد ، اینکه می گویم رشد کرد ، من مجبورم یک قدری با زبان بعضی ها که فکرشان کوتاه است حرف بزنم ، والله رشد تمام خلقت بواسطه امام زمان (ع) است.
اما در ظاهر رشد کرد ، پدر بزرگوارش از دنیا رفت ، حالا آقا مخفی است ، حجت خدا مخفی است ، از طرفی حجت خدا باید به حجت خدا نماز بخواند ، کس دیگری نمی تواند بخواند . جگر من می سوزد اما نمی توانم حقایق این مطلب را بگویم ، به دینم راست می گویم اما جوری می گویم که شما متوجه بشوید .
این حرفها یک حقایقی دارد ، این حقایق مثل همان است که خدا به پیامبر فرمود : از آن سه هزار حرف ، هزار حرف را بزن ، هزار حرف را می خواهی بزن یا نزن ، هزار حرف را نزن . این حقایق از آنهاست که نمی شود گفت ، مگر با اجازه آنها ! حالا جعفر کذاب عموی حضرت نشسته و ادعای حجت خدا را می کند.
وقتی جعفر آمد نماز بخواند آقا ظاهر شد و گفت عموجان من باید به پدرم نماز بخوانم ، او را کنار زد و به پدر بزرگوارش نماز خواند ، نماز که تمام شد تا ماموران حکومتی خواستند توجه کنند دیگر آقا را ندیدند !!
حالا باز این حیا نمی کند ، ادعا می کند ، جای امام نشسته است . تا اینکه از نیشاور پولی آوردند ، به اصطلاح خمس بود. صاحبان پول گفته بودند پول را باید به کسی بدهید که بتواند بگوید چقدر پول درون هر کیسه است و اسم صاحبش را هم بگوید. حالا پیش جعفر آوردند ، گفت پول ها را بدهید ، گفتند نه! ما نمی دهیم باید بگویی داخل هر کیسه چقدر است و صاحبش کیست! گفت برو بابا جان! اگر پول آورده ای بده و برو ، این حرفها چیست ؟ همانطور که مدعیان ، نمایندگانی دارند ، از طرف امام زمان (ع) هم کسی هست که کارهایی که خیلی مشکل است حل بشود. این شخص ، مرد نیشابوری را نزد آقا امام زمان (عج) برد، یعنی حجت خدا ، ولی الله الاعظم ، کسی که اگر نباشد تمام عالم فروزان می شود. آتش گرفتم ، چرا جای دیگر رفتند ؟!
حضرت ایشان را احترام کرد ، گفت در هر کیسه چقدر است و صاحبش کیست ، اسم پدرش را هم گفت. آقا امام حسن عسکری (ع) صاحبش را می گفت اما آقا امام زمان (ع) اسم پدرش را هم گفت ، اما فرمود : اینها به درد من نمیخورد. آن شخص گفت آقا جان آنها از روی اخلاص و محبت اینها را داده اند ، حضرت فرمود : آن موقع که دادند با من اخلاص داشته اند ، اما الآن حنفی شده اند. درد بی درمان من این است که شما چرا هر چیزی را قبول می کنید ، امام زمان(ع) از آنها قبول نکرد. خدا نکند که امام زمان(ع) کارهای ما را قبول نکند. عین حنفی ها هستیم. کجا خوشحالید و می روید یک درسی می خوانید و یک درسی می گویید ، ای رؤسای دانشگاه!؟ هر چیزی را می گیرید و می خورید.
حالا حضرت گفت شطیطه چه داده است؟ راوی می گوید آن قدر کم بود که اصلا نمی خواستم بگویم، یکی دو گز کرباس بود و یک چیز کمی! حضرت آن را قبول کرد. یک قدری پول برای شطیطه داد و فرمود : بگو تا چند وقت دیگر زنده ای ! من می آیم و به او نماز می خوانم ، اما تو اگر مرا دیدی چیزی نگو !
راوی وقتی به نیشابور رفت ، دید تمام آنها حنفی شده اند. تو چکاره ای ؟ چه پولی داده ای ؟! بعد از مدتی این شخص متوجه شد از خانه شطیطه صدای گریه بلند است ، آمد و دید شطیطه را شسته اند و کفن کرده اند ، یکدفعه دید آقا آمد و به او نماز خواند.
تمام وجوهات آنها را طرد کرد ، شطیطه را قبول دارد، چونکه شطیطه امام را قبول دارد و امام هم او را قبول دارد. تو چه کسی را قبول داری ؟ خدا نکند که امام زمان(ع) اعمال ما را قبول نکند ، چونکه هر روز اعمال ما به دست امام زمان (ع) می رسد ، کجا اعمال ما را قبول نمی کند؟! آنجا که شما کس دیگر را قبول کنید ، پول آنها را که قبول نکرد، دید آنها کس دیگر را قبول کردند، حنفی شده اند، خدا نکند که ما کس دیگری را قبول کنیم که امام زمان(ع) اعمال ما را قبول نکند، امام زمان(ع) از کسی قبول می کند که علی (ع) را قبول دارد ، مادرش زهرا (س) را قبول دارد، دوازده امام و چهارده معصوم را قبول دارد، برای ایشان مشابه درست نمی کند ، امام زمان (ع) از چنین کسی هم اعمالش را قبول می کندو هم پولش را قبول می کند، ای دو نفری که دست از علی (ع) برداشتید! چرا می گوید مشرک هستند؟ دست از علی(ع) برداشتند. آقا جان من خدا نکند دست از امام زمان (ع) بردارید وگرنه به زمان جاهلیت می میرید.
در زمان ما می گوید هر کس امام زمان(ع) خودش را نشناسد می میرد به زمان جاهلیت! زمان امیرالمومنین(ع) هم نشناختند و مردند به زمان جاهلیت !زمان امام حسن(ع) هم نشناختند و مردند به « محبت زمان» نه به محبت امام! حالا هم اینجا می گوید باید امام زمانت را بشتاسی وگرنه می میری به زمان جاهلیت! زمان جاهلیت هم همین جور بود که به حرف زمان رفتند. ما به شما تذکر می دهیم ، می گوییم زمان نوح، زمان آدم یا زمانهای دیگر چه اتفاقی افتاد. آنها را نقل می کنیم و در زمان خودمان پیاده می کنیم، ما باید امام زمانمان را بشناسیم. امام زمان(ع) شناختن این است که باید امرش را اطاعت کنیم. امام زمان(ع) به تو می گوید دروغ نگو، غیبت نکن ، نزول نخور ، بدچشمی نکن، معامله ربوی نکن و ... این مثل آن است که امیرالمومنین (ع) به کمیل گفت یا کمیل اعضا و جوارحت را در نزد خدا بگذار! خدا هم می فرماید در نزد مدیر عامل آن زمان بگذار! نه در نزد خلق! مدیر عامل من حرف مرا می زند اما خلق حرف خودش را می زند. وقتی که شما به امر آن مدیر عاملی که خدا معین کرده بروی، با او محشور می شوی اما اگر به امر آن مدیر عاملی که خدا معین کرده نروی و به حرف خلق بروی با حرف خلق محشور می شوی چون پیامبر فرمود : « هرکس به عمل قومی راضی باشد با آن قوم محشور می شود» ما فرمایشات خدا و پیامبر را می گوییم و کاری به کار کسی نداریم. اگر امام زمانت را نشناسی می میری به زمان جاهلیت! پس تو باید مدیر عامل را بشناسی. امیرالمومنین(ع) در تمام خلقت اول مدیر عامل است که آن مدیر عامل را هم خدا تایید کرده ، هم پیامبر و هم جبرئیل!
پایان مطلب
تالیف : محمد مهدی بیات پور
نظرات شما عزیزان: